خاطرات بانوی انقلابی لرستان؛ از عضویت در کمیته بانوان انقلابی تا دیدار امام

زینب اسکندری از بانوان مبارز و انقلابی شهر خرم‌‎آباد که در سال‌های منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی نقش بسزایی در توزیع اعلامیه‌های امام راحل(ره) در شهر خرم‎آباد بر عهده داشته و به عنوان مسئول کمیته خواهران زیر نظر مرحوم شهید سید فخرالدین رحیمی فعالیت نموده است.

به گزارش پایگاه خبری تاف‌نیوز، زینب اسکندری، از بانوان انقلابی لرستان است که در سال ۱۳۳۹ در شهر خرم‌آباد متولد شده و در سال ۱۳۵۰ با همسرش که ایشان نیز از مبارزان انقلابی بودند، ازدواج کردند و در بسیاری از مبارزات علیه طاغوت کنار هم و با همدیگر شرکت داشتند.

این بانوی مبارز و انقلابی شهر خرم‌آباد که در سال‌های منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی یک دختر نوجوان و دانش‌آموز بودند نقش بسزایی در توزیع اعلامیه‌های امام راحل(ره) در شهر خرم‌آباد بر عهده داشته و به عنوان مسئول کمیته خواهران زیر نظر مرحوم شهید سید فخرالدین رحیمی فعالیت نموده است.

به مناسبت چهل‌و‌ششمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران با هدف مروری بر خاطرات آن دوران در لرستان و چگونگی مبارزات مردم سلحشور این استان بر علیه رژیم ستم‌شاهی گفت‌وگویی با این بانوی مبارز انقلابی لرستان ترتیب داده‌ایم که در ادامه می‌خوانیم:

لطفاً خودتان را معرفی کنید و از وضعیت مبارزاتی دوران طاغوت در شهر خرم‌آباد بگویید.

زینب اسکندری هستم در سال ۱۳۳۹ در شهر خرم‌آباد متولد شدم و در سال ۱۳۵۰ در سن ۱۵ سالگی با «غلامرضا رجبیان» که وی نیز از جوانان مبارز و انقلابی شهر خرم‌آباد بود، ازدواج کردم.

با توجه به روحیات اسلامی که داشتم و حمایت‌های همسرم در مرکز فاطمیه خرم‌آباد ثبت‌نام کردم و کلاس‌های احکام و قرآن را با مربی‌گری خانم اسماعیلی پشت سر گذاشتم و در سال‌های ۵۳ تا ۵۴ هم به محله علوی که مسجد معروف آن به همین نام است نقل مکان کردیم و در کنار این مسجد به عنوان پایگاه مهم و اصلی مبارزات مردم خرم‌آباد وارد فعالیت‌های سیاسی شدم.

حضور در محله علوی و نزدیکی خانه ما به مسجد علوی باب آشنایی بیشتر و نزدیک‌تر با شهید سید فخرالدین رحیمی به عنوان پدر مبارزات انقلاب در لرستان باعث شد آگاهی‌های من نسبت به انقلاب اسلامی و امام خمینی(ره) روز به روز بیشتر شود و در مسیر مبارزه با رژیم ستم‌شاهی قدم بردارم.

در آن زمان در شهر خرم‌آباد با توجه به ترسی که ساواک بر دل مردم انداخته بود کمتر پیش می‎آمد مردم بتوانند علیه شاه حرفی بزنند شاید بتوان گفت کلمه «ساواک» بدترین کلمه‌ای بود که در آن دوران مردم در ذهن داشتند اما در سال‌های منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی به ویژه در سال‌های ۵۶ و ۵۷ با وجود شهید سید فخرالدین رحیمی در شهر خرم‌آباد مردم کم‌کم مبارزات خود علیه شاه را آغاز کردند و شاهد برگزاری تظاهرات‌ها و راهپیمایی‌‎هایی علیه رژیم شاه در شهر خرم‌آباد بودیم.

وجود سید فخرالدین رحیمی و مسجد علوی بزرگ‌ترین نعمت برای مردم خرم‌آباد بود چراکه آنها از این طریق با وقایع مربوط به انقلاب و اینکه امام خمینی(ره) به دلیل مخالفت با شاه در تبعید به سر می‌‎برد، کدام شهرها علیه شاه تظاهرات کرده‌اند و امام خمینی چه پیام جدیدی به مردم داده است، آشنا می‌شدند.

حجت‌الاسلام سیدفخرالدین رحیمی در مسجد علوی اقدام به تشکیل هسته‌ها و گروه‌های مبارزاتی داد و هر چه زمان به جلوتر می‌رفت آگاهی مردم خرم‌آباد نیز نسبت به انقلاب بالاتر می‌رفت و در این راستا شاهد شکل‌گیری برخی مراسمات با حضور سخنرانانی خارج از استان در شهر خرم‌آباد بودیم که گاهی ساواک از این مراسمات اطلاع می‌یافت که مجبور می‌شدیم مراسم را پایان، جمعیت را متفرق و سخنران را پنهان کنیم.

از شرکت خود به عنوان تنها بانوی لرستانی در مراسم چهلم حاج آقا مصطفی خمینی خاطره‌ای دارید؟

در آذرماه سال ۱۳۵۶ به منظور شرکت در مراسم چهلم حاج آقا مصطفی خمینی به عنوان تنها بانوی لرستانی حاضر در مراسم به همراه همسرم راهی قم شدم.

مسجد اعظم قم خیلی شلوغ بود، سخنرانی که نامش را به یاد ندارم مدام علیه شاه سخن می‌گفت، ارتش پهلوی هم بیکار ننشسته بود، هلیکوپتری مدام بر فراز مسجد حرکت می‌کرد تا علاوه بر اینکه باعث ترس بقیه شود، صدایش مانع شنیدن سخنرانی‌ها گردد اما نتیجه‌ای نداشت و ۱۰ دقیقه بعد، ساواک به داخل مسجد یورش آورد.

جمعیت متفرق شدند و از آنجا که من جایی را بلد نبودم و از طرفی از همسرم نیز جدا افتاده بودم پرده کلفتی که در محوطه آویزان بود را به خود پیچیدم و همانطور بی‌صدا و بی‌حرکت ایستادم، حدود یک ساعت همانطور آنجا ماندم، بعد که سر و صداها آرام شد پرده را کنار زدم و یک روحانی را از دور دیدم و چون همسرم را آنجا ندیدم سراغ او را از روحانی گرفتم و با نگرانی به روحانی مسجد گفتم شوهرم گم شده است؟ روحانی هم در جوابی که حاکی از آرامش و القای امنیت بود به من گفت: خودت گم شده‌ای یا همسرت؟ من آدرس مسافرخانه «بهار» را از او گرفتم و راهی مسافرخانه شدم، وقتی به اتاق اجاره‌ای‌مان در مسافرخانه رسیدم دیدم همسرم صحیح و سالم منتظر من نشسته و با لحنی خونسرد و مطمئن به من گفت: در بحبوحه درگیری‌ها و حضور ساواک که از هم جدا افتادیم، تو( زینب) را از حضرت معصومه(س) خواستم، دلم به کرامت بانو قرص بود و مطمئن بودم تو را حفظ می‌کند.

از نخستین تظاهرات زنان شهر خرم‌آباد خاطره‌ای دارید؟

تظاهرات زنان خرم‌آبادی پس از برنامه‌ریزی‌ها در دبیرستان شاهدخت سابق و ام‌البنین امروز، آغاز و تا آرامستان خضر انجام شد، زنان انقلابی، در حالی که شعار «مرگ بر شاه» را هر بار با صدای رساتر فریاد می‌زدند در مسیر خود حرکت می‌کردند و رفته رفته مردان انقلابی به آنان پیوستند، این بار زن‌ها آغاز کننده بودند، من به همراه دوستم اکرم ایمانی که اصالتاً اهل تهران بود در تظاهرات شرکت داشتم، وقتی ساواک در قبرستان خضر تظاهرات‌کنندگان را دنبال کردند، من و دوستم پشت تخته سنگی پنهان شدیم.

دمپایی‌های جلو بسته از پایم درآمده بود و پا برهنه بودم، ماموران گارد شاهنشاهی با اسلحه و ناسزا احاطه‌مان کرده بودند، ناگهان در میان جمعیت مامورها، اکیپ آتش‌نشان‌ها و یکی ازاقوام را دیدم که به رسم دیرین او را حالو (دایی) صدا کردم، با صدای بلند گفتم خواهرزاده حاج حسین هستم برای فاتحه‌خوانی بر مزار اموات آمده‌ام، مرا شناخت، رفت نزدیگ گارد و به یکی از آنها گفت اینها بچه هستند و اجازه بدهید بروند، یکی از مامورها که جدی و بداخلاق بود گفت اگر می‌توانند فرار کنند.

من و خانم ایمانی پا به فرار گذاشتیم، پاهایم برهنه بود و جوراب‌هایم از فرط سنگلاخ پاره شده بود، تا محله موسوم به ۲۴ متری حکیم دویدیم و آنجا خانم رضایی ما را به خانه خود راه داد، پاهایم را شست، پانسمان کرد و جوراب پوشید، گفت حکومت نظامی است باید دست‌کم تا پس از غروب بمانید.

اوایل شب با هر دردسری بود به خانه آمدم، همسرم در منزل نشسته بود، تا مرا دید لبخندی از سر شوق زد و گفت خسته نباشی، انگار که فرار کردن و قایم شدنم در بزنگاه‌های خطر، برایش مسجل شده بود، می‌دانست هر طور شده قسر در می‌روم، او هم از تظاهرات آمده و در خانه منتظر من مانده بود، انگار که قانون نانوشته‌ای بین ما حکمرانی می‌کرد که زمان تظاهرات و حمله‌های ساواک، به خانه برویم و منتظر دیگری بمانیم.

همسرم همیشه مایه دلگرمی و مشوق من بود، در بسیاری از مبارزات کنار هم و با همدیگر بودیم اما گاهی هم شرایط غیر قابل پیش‌بینی رخ می‌داد و مجبور می‌شدیم از هم جدا شویم، آنقدر از این اتفاقات افتاده بود که درس به انتظار نشستن برای یکدیگر را از بر شده بودیم.

فردای آن روز تظاهرات زنان عادی شد، پشت سر مردان راه می‌افتادیم و شعار می‌دادیم تا اینکه در یکی از سخت‌ترین روزها سعید امان‌اللهی به طور مظلومانه‌ای توسط یکی از نیروهای ساواکی به نام جزایری که رئیس کلانتری بود و از آن روز منفورتر و بعدها هم اعدام شد، به شهادت رسید و شهادتش باعث شد مردم خرم‌آباد از میدان شهدا تا منطقه اسبستان در جنوب شهر که خانه شهید بود راهپیمایی کنند و آنجا پای منبر شهید فخرالدین رحیمی بنشینند.

از روزهای اول پیروزی انقلاب در شهر خرم‎آباد خاطره‌ای دارید؟

بعد از انکه امام خمینی(ره) در ۱۲ بهمن‌ماه ۵۷ به کشور وارد شدند مردم خرم‌آباد پس از تظاهرات و راهپیمایی، ژاندارمری شاهنشاهی را آتش زدند و تصرف کردند، شوهرم و برادرش هم رفته بودند بین مردم، من هم در حال مراجعه به ژاندارمری بودم که مردی را دیدم اسلحه به دست در خیابان راه می‌رود، به او گفتم اینها بیت‌المال است و باید برگردانده شود.

تا حدودی هرج و مرج شده بود که فردای آن روز شهید فخرالدین رحیمی اعلام کرد هرکه اسلحه و مهمات از ژاندارمری گرفته بنابر حکم امام اشکال شرعی دارد و باید در مسجد علوی تحویل دهد، خیلی‌ها به این حکم گردن نهادند اما عده اندکی هم که تحویل ندادند.

بعد از قضیه ژاندارمری، کمیته‌هایی برای ایجاد نظم و انضباط تشکیل شد و من هم عضو شدم، هرجا شلوغی یا احتمال هرج و مرج بود حاضر می‌شدیم و کار انتظامات را انجام می‌دادیم و همچنان که به ۲۲ بهمن نزدیک می‌شدیم با توجه به اینکه عده‌ای از مردم اسلحه داشتند کار تامین امنیت را بر عهده گرفتیم.

در قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با توجه به اینکه خیلی از خانواده‌های لرستانی داشتن تلویزیون را حرام می‌دانستند لذا کمتر خانواده‌ای در شهر خرم‌آباد وجود داشت که تلویزیون داشته باشد، در روزهای انقلاب دو تن از برادران همسرم برای دیدن تمثال امام خمینی(ره) به طور پنهانی یک تلویزیون خریداری و دو کوچه آن طرف‌تر از منزل خودمان، یک خانه اجاره کرده بودند تا بتوانند در آنجا تلویزیون داشته باشند.

صاحب آن خانه از آنها سؤال می‌کند آیا شما برادران رجبیان هستید؟ می‌گویند: بله. می‌گوید: این تلویزیون چیست؟ آنها می‌گویند: حاج آقا اجازه نداده که تلویزیون داشته باشیم به این خاطر این خانه را اجاره کرده‌ایم. صاحبخانه می‌گوید: پس من نیز مانند حاج آقا اجازه نمی‌دهم که تلویزیون داشته باشید.

یک روز همسایه‌مان به در خانه ما آمد و گفت: خانم اسکندری زود بیا امام آمده است. گفتم چه‌طور امام آمده است؟ گفت: بیا داخل خیابان، خود این خانم جزو گروهک‌ها بود و خیلی با امام و ولایت نبود، رفتیم دیدم که همان خانم دارد با صدای بلند هلهله و کِل می‌کشد. به من گفت: چه احساسی داری؟ گفتم: احساس من این است که فقط امام سلامت باشد و با توجه به وضعیت الان که دشمن زیاد داریم می‌گویم: خدایا! امام به سلامتی بیاید.

از دیدار خود با امام خمینی(ره) بگویید.

من و غلامرضا سال ۵۸ درخواست ملاقات با خمینی(ره) را داشتیم که آن زمان، شهید رحیمی نامه‌ای به ما داد و برای دیدار به قم رفتیم، با ۱۵ دانشجوی کرمانشاهی خدمت امام رسیدیم، قبل از ورود ایشان به اتاق، او را از پنجره دیدم، اشک مجال بهتر دیدن را نمی‌داد، نفهمیدم دیدار کی شروع شد و به اتمام رسید، تمام من اشک ذوق بود.

آن‌قدر از این ملاقات سرخوش بودم که ۱۵ روز در قم و در خانه حاج آقا محسنی ماندم، هر روز به کوچه‌ای که خانه امام آنجا بود می‌رفتم و وقتی ایشان برای سخنرانی‌های مردمی از منزل خارج می‌شدند دورادور نگاه می‌کردم، مردی الهی و با صلابت که تأثیر کلام و نفوذ نگاهش، ملتی را تکان داد تا شانه‌های خود را از زیر بار ظلمی سنگین و چند هزار ساله سبک کنند.