اختصاصی تاف نیوز:

مناجانتامه: باز نیمه‌شب، نماز شب

یادداشتی از سیدمحمودرضوی نژاد مدیر مسئول پایگاه خبری تاف نیوز
  • قسمتی از منظومه سحرگاهان عارف
    بقلم سید م رضوی نژاد

باز نیمه‌شب، نماز شب

باز آمده‌ام در سایه‌سار شب تار،
در کمینگاه سحر، در پی دیدار معبود!

عارفان می‌گویند: “شب را به نماز شوق بگذران،
تا ندای عشقت بر سدرهٔ ملکوت طنین اندازد!”
پس بشنو!
فریاد می‌زنم بر آستانت:
یارب، قُربهً إلَیک!
و تکبیره الاحرام…
✧ اللهُ أکبَر! ✧

توکّل‌ها بر دامانِ حیّ لایموت است!
حمدها نثارِ آن ذاتِ پاکی که نه همسر گزید، نه فرزند،
نه در ملکش شریکی، نه یاوری از ذلّت.
و او را به عظمت، به شکوه، به جلال،

بِکُبرْیاءِ تُکبیر، بِکُبرْیاءِ تُکبیر!

بارالها!
چه خطابت کنم؟!
ای یگانهٔ بی‌همتا!
ای احدِ ازل! ای صمدِ ابد!
ای کافیِ بی‌کاستی! ای وافیِ بی‌منتها!
ای اوجِ تعالی! ای نقطهٔ کمال!
در پیشگاه جَمالت چه گویم؟
که سحرخوانیِ این مسکین بر آستانت قبول افتد،
ای پناهِ دردمندان!

اینک این بندهٔ خاک‌سار،
چشم به جود و کرمت دوخته‌است.
ای فریادرسِ فریادخواهان!
اگر درِ رَحمَتت بر من نگشاید،
در دوزخ خواهم سوخت!

اعتراف می کنم!
حقیرم… خُردم… خاک‌سارَم!
شرمسارِ هر نفس‌ام که به تباهی گذراندم!
نتوانستم… نشناختم…

اما امروز!
دریافته‌ام که افقِ دیدِ بشر
چندان فراخ است که چون از پستی‌ها بگذرم،
ژرفایِ صنعتت، چشمانِ حیرانم را می‌بلعد!
سُبحانَ الله!

خدایا!
تو کجایی که مه و مهر و سپهر،
در مدارِ رَحمَتت می‌رقصند
و ذرّه‌ای از مدار خویش بیرون نمی‌جهند؟!
این “اشرفِ مخلوقات”،
حتی از ساختِ “ماکتی” از یک منظومه شمسی درمانده‌است!
چه رسد به کهکشانِ راهِ شیری…!
یا سیاه‌چاله‌هایی که مغزِ دانش را می‌مکند!
و هنوز انسان را به ورطه خویش راه نداده اند!
و این‌ها همه،
کوچک‌ترین پرده‌های دستگاهِ توست!

آری!
اشرفِ مخلوقات در گردابِ غرور،
اسیرِ سرپنجهٔ قَدَرِ توست!

ای فراتر از اندیشه‌ها!
ای والاتر از امواجِ ذهن!
ای مالکِ مُلکِ وجود!
تو را چه نامم؟!
همان که نگاهت بر این ذرّهٔ حقیر روشن است!
همان که تصویرت در چشمانم حک شده‌است!
وبه هر سو می نگرم
شفاف تو را می بینم…!

ای نیستیِ هستی بخش!
ای نقطهٔ اتصالِ کلِّ کائنات!
وَه! چه زیبا و منزّهی یارب…!

ای پناه گم‌گشتگان!
در برابرِ عظمتت، ذرّه‌ای نیز نیستم!

مهربانا…! بارالها!
از شکوهِ جبروتت،
روح از کالبدم می‌گریزد!
با کمترین درکی از این اوصاف
دیگر
پرواز می‌خواهم!
و این‌چنین است که راهِ #جهاد را برگزیده‌ام!
تا در شعله‌های #شهادت،
به آستانت عُروج کنم!

شنیده‌ام:
عاشقان تو در خون خویش می‌رقصند!
و چنین است که به حریمِ کرمت راه می‌یابند!
«اللّهمَّ اَرزُقنی شفاعهَ الحسین یومَ الورود!»

آری …! دریافتم !
راهِ عُروج، راهِ حسین (ع) است:
آن که هستی و نیستی‌اش را
بر تیغِ عشق قربانی کرد!
خدایا! چه عظمتی!
بی‌جهت نیست که فریاد می‌زنند:
«حسین چراغِ هدایت و کشتیِ نجات است!»

در رؤیایم دیده‌ام:
جهانِ برزخ را
که آن‌سویِ خطِّ خون و شمشیر است!
و راهِ ورودش،
تنها از گذرگاهِ #شهادت می‌گذرد!
و چه پروازِ شکوهمندی!

هر که در مسیرِ حسین (ع) گام بردارد،
درجه‌اش در ملکوت برتر است!
آری!
او که سر بر نیزه داد
و لب‌های تشنه‌اش فریاد زد:
«هَیهات من الذله!»
چنان حماسه‌ای را در تاریخِ جهان ثبت کرد
که تا قیامت ترند می‌ماند!

این است رسمِ اربابی در آسمان!

یارب!
می‌دانم که جانشین‌ات بر زمین ما چه ها می‌کند…!
مهدی! قائم! حجّتِ خدا!
آن طلعتِ رشید و غرّهٔ حمیده،
چکیدهٔ نسلِ آدم و پرچمدارِ سادات!

همواره دعا کرده‌ام:
کاش در آن روزِ موعود،
با کفنی بر تن و شمشیری برکف،
درحالی که از کفنم پوششی ساخته ام
زیرِ پرچم‌ات برخیزم!
تا یار آن‌کس باشم که تو بخواهی!

او که پسرعمویِ عزیز و نجیب‌م است،
و هرگز رهایم نمی‌کند!
مقامش را می‌شناسم…
گستره‌ای به وسعتِ آسمان‌ها!
در میانِ مردمان غریب است،
چنان که خاندانش غریب بودند!
گلی در گلستانِ امامت
که هر بیننده‌ای را مسحورِ خویش می‌کند!
هرچند به چشمِ خفتگان ناپیداست…
ولی امضایش بر صفحهٔ تاریخ،
آتش‌زنهٔ دل‌های بیدار است!
یقیناً او همان منجی‌ست
که خضر در بیابان‌ها و الیاس در دریاها
فرمانبردارِ اشاراتشند!

خوشا آن روز که بانگِ آسمانی را بشنویم:
«هان ای جهانیان!
جدم حسین را تشنه‌کام کشتند!
منم قائم! منم بقیه‌الله در زمین!»

أجَرَکَ اللهُ یا سیّدی! روحم فدایِ خاکِ پایِ تو باد! ✋

یارب!
ای والاترینِ والایان!
می‌دانی این بندهٔ حقیر در این سحرگاه خونین چه می‌طلبد!
نه لایقم… نه سزاوار…
ولی به بارقه ای از نسیم رَحمَتت چشم دارم!
ای خدایِ وفا!
امیدم را به ناامیدی مکشان!

اللهم عجل لولیک الفرج مولانا…✋